امروز: چهارشنبه 16 آبان 1403
دسته بندی محصولات
بخش همکاران
بلوک کد اختصاصی

آموزه‌های تربیتی در مثنوی و تطبیق آن با روانشناسی نوین و معاصر

آموزه‌های تربیتی در مثنوی و تطبیق آن با روانشناسی نوین و معاصردسته: روانشناسی و علوم تربیتی
بازدید: 64 بار
فرمت فایل: doc
حجم فایل: 196 کیلوبایت
تعداد صفحات فایل: 184

برای من، مثنوی مولوی، تنها یك اثر ماندگار و خواندنی و ماندنی چون دیگر آثار عرفانی یا دواوین شعری و حكمی نیست، بلكه محور زندگی و آئینه تمام‌نمای حیات بشری است كه از دیدگاه او انسان حامل اندیشه الهی و مقام خلیقه‌ایی دارد و هیچ‌كس در دیدگاه خداوند خوار مایه و حقیر نیست و راه وصول به حق، موقوف و منحصر به صورتی خاص از پرستش نیست، بلكه هر كاری كه از سر

قیمت فایل فقط 6,900 تومان

خرید

آموزه‌های تربیتی در مثنوی و تطبیق آن با روانشناسی نوین و معاصر 

مقدمه

سپاس و ستایش و ثنا، آن را سزاست كه از نهیب دور باش كبریایی‌اش عقل دوراندیش را در شناخت ذاتش راه نیست، و اندیشه تیزگام در راه شناسایی او لنگ است. زیرا مخلوق جز از جنس و مثل خود اگاه نیست. و درود كامل، خاص خاصان اوست بالاخص، بر اوّلین تجلی نور ازل و آخرین پیامبر مرسل محمد (ص) و پویندگان راه و حاملان اندیشه او. در میان نوابغ ادبی و اندیشمندان زبان و ادب فارسی و زنجیره چهره‌های درخشان هزار سال شعر فارسی، مولوی یكی از زبان‌آورترین شاعران تاریخ و یكی از رفیع‌ترین سرایندگان شعر عرفانی در تمام اعصار شعر فارسی و آخرین مظهر كمال در سراسر جغرافیایی ادبیات عرفانی ایران است كه دیوان شمس و مثنوی او متعالی‌ترین اوج معنی‌گرایی در شعر تعلیمی فارسی است. عشق كه بن‌مایه غزل‌های اوست، تجربه حیات اوست.

مثنوی او عملی‌ترین و حیاتی‌ترین نمونه عرفان است آن هم با نظم و سبك و ساختار و صورتی كه ویژه اوست، اما از طرفی دیگر مدتها بود كه شیفته‌وار، دل بسته مثنوی بودم و اندیشه‌های بلند و افكار معنی‌آفرین و هیجان‌برانگیز و حركت‌خیز و حیات‌بخش و انسان‌ساز و معانی شیرین كه از الفاظ سخته این كتاب عظیم می‌تراود، هر روز بیش از روز پیش، مرا مجذوب و مفتون خویش می‌ساخت در نتیجه سعی و تلاشم بر این بود كه بتوانم از این شاهكار بی‌همتای جاویدان جهان اندیشه و ادب شعر فارسی چیزی بیاموزم.

برای من، مثنوی مولوی، تنها یك اثر ماندگار و خواندنی و ماندنی چون دیگر آثار عرفانی یا  دواوین شعری و حكمی نیست، بلكه محور زندگی و آئینه تمام‌نمای حیات بشری است كه از دیدگاه او انسان حامل اندیشه الهی و مقام خلیقه‌ایی دارد. و هیچ‌كس در دیدگاه خداوند خوار مایه و حقیر نیست. و راه وصول به حق، موقوف و منحصر به صورتی خاص از پرستش نیست، بلكه هر كاری كه از سر سوز و اخلاص به حق انجام شود، راهی به حق است و از هر دلی به حقیقت راهی است.

همانگونه كه از شاهنامه فردوسی، صدای ضربان قلب زنده و تپنده انسان پرتوان و پویای بی‌زمان و مكان را می‌شنویم، مثنوی مولوی نیز احیاگر حیثیت انسانی و معمار اندیشه و منادی صلح و آزادی و اُخوت، انسان و انسان‌گرایی و مبشر عدالت اجتماعی و ستایشگر فضیلت و علم و عشق و خردپژوهی است. البتّه خرد كلّی معرفت‌جو و معاد اندیش و فریادی است علیه نابرابری‌های اجتماع. او سقراط‌وار، به سرنوشت انسان و آزادی او می‌اندیشد. همانگونه كه شاهنامه به رودی عظیم می‌ماند كه در عین قدرت و زیبایی، آراسته و كامل است و برای هر شخص جلوه و جمال خاص دارد و در عین حال، شناسنامه زندگی پرتلاطم وسرشار از گیر و دار ملت سلحشور و قوم دلیر ایران است كه یك قوم و فرهنگ را از اعماق زمان و ژرفای تاریخ بیرون كشیده است و بر قله رفیع فكر و تمدن و فرهنگ و ادب قرار داده است.

مثنوی نیز به اقیانوسی متلاطم می‌ماند كه در سطح هموار، آرام و قابل رؤیت و بهره‌برداری است و گاه در اعماق ژرف، دره‌هایی پر پیچ و خم به جریان می‌افتد و از دسترس و دید خواننده ناپدید می‌گردد. مولوی عقیده دارد كه حقیقت انسانی بیرنگ است و قدر مشترك میان افراد بشر معنی و اصل انسانیت است. پس همان‌ بهتر كه بدان حقیقت باز گردیم و ستیزه و پرخاش را به یك سو نهیم. مثنوی عصاره تجربه دینی اسلامی در طول هزار و پانصد سال تفكر دینی است و به ما می‌گوید كه اعمال قدرت و خشونت و قهر و غلبه و آزار و شكنجه و سخت‌گیری، راه صحیح تربیت و پرورش اخلاق نیست.

شاید بتوان با قدرت‌نمایی و هیبت، بشر را مقهور كرد ولی نمی‌توان انسان كامل ساخت زیرا قهر و هیبت ممكن است ظاهر را منظم كند ولی باطن را پاك نمی‌كند و نور معنی نمی‌بخشد و انسانیت روی در حجاب می‌كشد.

پس از تنگ‌نظری و كوته‌بینی‌‌ها و فردطلبی‌ها دست بردارید، زیرا تسلّط بر دلها و عقاید از دایره فشار بیرون است، همانگونه كه شاهنامه برای اندیشمندان، ساختار پیروزی و شكست، امید و ناامیدی، زادنها و مردنها، در آن تفكر‌آمیز و پرمعناست و می‌تواند چراغی برای آیندگان باشد كه چگونه با ایران و ایرانی باید برخورد كرد، مثنوی نیز با ارائه جهان‌بینی‌ها و باید و نبایدهایی كه ارائه می‌دهد، شمع شب‌افروزی است برای آیندگان و برای همگان كه چگونه با انسانها برخورد كنند و به ما می‌گوید ای انسانها، تبر در جان یكدیگر منهید و بگذارید انسانیت از افق زندگی سر بر زند و بدرخشد.

برای مفاهیم بی‌شماری كه در مثنوی می‌درخشند از آنجا كه هر كس از زاویه‌ای به آن نگریسته، خواستیم دِیْنِ خود را ادا و شمه‌ای از مفاهیم معرفتی انسانی و رشد و كمال او را بیان نمایم. اما در این دریای بس عظیم و ژرف و پهناور و در این گفتار كوتاه، پیش از یك قطره آن را نمی‌توان بازگو كرد، زیرا به ضرس قاطع و یقین جازم، معتقدم و می‌گویم كه هیچ كتابی از ساخته‌های فكر و قلم بشری به اندازه مثنوی شریف مولوی افكار تازه و مطالب ارزنده و جاودانی ندارد. به طوری كه اگر پیشرفت سریع و حیرت‌انگیز تمدن و علوم و معارف بشری، به فرض محال كلّی از كتب و آثار نظم و نثر قدیم، ساخته قلم و فكر بشر را در هم نوردد و همه را باطل كند، هنوز مثنوی مولوی زنده، پیشرو و. قافله‌سالار اصلاح نفوس و سردفتر علوم و معارف بشری و مظهر (آنكه نمرده است و نمیرد تویی) خواهد بود. خلاصه این كه؛ افكار و عقاید مولوی كه در منظومه مثنوی و دیگر آثار او پراكنده است، دریای عظیم است كه به قعر آن نتوان رسید و به قول مولانا:

گر شود بیشه، قلم دریا مدید

مثنوی را نیست پایانی پدید

(2253/6)

زندگینامه مولانا

1. آغاز عمر، اسم و القاب (1)

مولانا جَلالُ‌‌الدین محمد بن حسین خطیبی، معروف به مولوی كه او را خداوندگار نیز می‌خواندند، در ششم ربیع‌الاول سال604 هـ‌ .ق در بلخ به دنیا آمد. لقب مولوی كه از دیر زمان در میان صوفیه و دیگران بدین استاد حقیقت‌بین اختصاص دارد، در زمان خود وی و حتی در عُرف تذكره‌نویسان قرن نهم شهرت نداشته و جزو عناوین و لقب‌های خاص او نمی‌باشد. و ظاهراً این لقب از روی عنوان دیگر یعنی (مولانای رومی) گرفته شده است.

2. بهاء ولد، مولانا و مهاجرت

پدرش به بهاءالدین ولد معروف بود و سلطان العلما لقب داشت و عارف و عالم مشهوری بود و كتاب «معارف بهاء الولد» تألیف اوست.در هر حال بهاء ولد حدود سال 610 هـ .ق یا 618 با جلال‌الدین كه شش سال داشت از بلخ بیرون آمد و قصد حج كرد و رهسپار بغداد شد در نیشابور به دیدن شیخ فریدالدین عطار نائل امد .به گفته دولتشاه، مولانا و شیخ عطار به دیدن هم رغبت و شتابی تام داشتند، در آن وقت مولانا جلال‌الدین، كوچك بود. شیخ عطار كتاب اسرارنامه را به هدیه به مولانا جلال‌الدین داد. عطار بهاءالدین را گفت: «زود باشد كه این پسر تو آتش در سوختگان عالم زند.»

و دیگران هم این داستان را كم و بیش ذكر كرده و گفته‌اند كه مولانا پیوسته اسرارنامه را با خود داشتی. بهاء ولد بعد از سه روز از بغداد رهسپار حج شد و در بازگشت از سفر حج، رهسپار شام شد و پس از مدتی به ارزنجان، عزیمت كرد كه پادشاه آنجا، فخرالدین بهرامشاه، از آل منكوجك بود و به علما توجه داشت و كریم و بخشنده و رادمرد بود، وی كسی بود كه نظامی گنجوی مثنوی مخزن‌الاسرار را به نام او كرد و برایش تحفه فرستاد و از او جایزه گرفت.

بهاءالولد پس از آن به لارنده رفت و مولانا جلال‌الدین در این شهر در سن 18 سالگی با دختر خواجه لالای سمرقندی ازدواج كرد كه حاصل این ازدواج سه پسر به نامهای سلطان ولد، بهاء‌الدین محمد، و علاءالدین محمد بود. پس از هفت سال، بهاء ولد به درخواست علاءالدین كیقباد پادشاه سلجوقی روم به قونیه رفت و در سال 628 هـ .ق بنا به گفته احمد افلاكی در همانجا درگذشت مولانا جلال‌الدین در این هنگام بیست و چهار سال داشت و به خواهش مریدان و یا به اصرار سلطان علاءالدین به جای پدر نشست و به وعظ و ارشاد و فتوی دادن پرداخت و به برهان‌الدین ترمذی ـ از سادات حسینی ترمذ ـ پیوست و تحت تربیت و مراقبت و آزمایش او قرار گرفت.

3. روزگار تربیت و ارشاد

مولانا بعد از آن كه به مدت 9 سال از تربیت و ارشاد برهان‌الدین برخوردار بود و تغییر حال داده و ظاهراً به اِشارَتِ او به شام سفر كرده تا علوم ظاهری را به كمال برساند. برای تكمیل آن به شهر حلب رفت و در مدرسه حلاویه فرود آمد.

پس از آن به شهر دمشق رفت كه شیخ اكبر محیی‌الدین عربی، در آن شهر می‌زیست. مولانا نیز طالب دیدار این بزرگان بود. بعد از هفت سال اقامت در حلب و دمشق به روم بازگشت و به دستور برهان‌الدین به ریاضت پرداخت و سه چلّه گذراند كه برهان‌الدین عالمی كامل و عارفی بزرگ بوده و او را به علّت اِشرافی كه بر خواطر داشت «سید سرّدان» می‌گفتند. (برهان‌الدین در سال 638 ه‍.ق در قیصریه وفات كرد). پس از درگذشت برهان‌الدین، مولانا به مدت 5 سال (638 تا 642 ه‍.ق) بر مَسند ارشاد و وعظ و تدریس و فقه و علوم دین اشتغال داشت و حدود 400 طالب علم از محضر او كسب فیض می‌كردند. صِیتِ شهرت او در جهان منتشر شد و مریدان فراوان یافت.

4. دوره انقلاب و آشفتگی

وضع صوری و ظاهری مولانا كه از زهد و استواری او در دین و شریعت محمدی، حكایت می‌كرد و مردم را سخت فریفته بود، چندان دوام نیافت زیرا به شمس‌الدین محمد بن علی‌بن ملكداد تبریزی بازخورد كه پیری آشفته‌حال بود و دائماً از شهری به شهر دیگر می‌رفت و به خدمت بزرگان می‌رسید و گاهی مكتب‌داری می‌كرد و به احتمال قوی نخستین‌بار مولانا در دمشق یا حلب او را دیدار كرده است. شمس‌الدین در جمادی‌‌الآخر سال 642 هـ .ق وارد قونیه شد و در «خان شكر فروشان» فرود آمد و حجره‌ای بگرفت و بر در حجره‌اش دو ـ سه  دیناری با قفل بر در می‌نهاد و مفتاح بر گوشه دستارچه بسته و بر دوش می‌انداخت تا خلق را گمان آید كه تاجری بزرگ است خود در حجره غیر از حصیری كهنه و شكسته كوزه و بالشی از خشت خام نبودی. در مورد چگونگی دیدار شمس و مولانا روایات مختلف نقل كرده‌اند، از جمله افلاكی روایت می‌كند كه مولانا از مدرسه پنبه‌فروشان در آمده بر استری رهوار نشسته و طالبان علم و دانشمندان در ركابش حركت می‌كردند، ناگاه شمس تبریزی به او بازخورد و پرسید:

«بایزید بزرگتر است یا محمد؟ مولانا گفت: این چه سؤال باشد محمد خاتم پیغمبران است وی را با ابویزید چه نسبت. شمس‌الدین گفت پس چرا محمد می‌گوید (ما عَرَفْناكَ حَقِّ مَعْرِفَتِكْ) و بایزید گفت (سُبحانی ما اَعْظَمَ شَأنی) مولانا از هیبت این سؤال بیفتاد و از هوش برفت و چون به خود آمد دست شمس‌الدین را گرفت و پیاده به مدرسه خود آورد و در حجره درآورد تا چهل روز به هیچ آفریده راه ندادند. البته ناگفته نماند با توجه به گفته سلطان ولد در مثنوی ولدنامه، آنچه در این تذكره‌ها و كتب آمده، همه شاخ و برگهایی است كه به این قصه ملاقات در شام داده و خواسته‌اند تغییر حال مولانا را غیرعادی و شگفت‌آور جلوه دهند.

در هر حال سلطان ولد، دیدار مولانا با شمس‌ را از نوع دیدار موسی با خضر دانسته كه با همه كمالات، به دنبال اكملی می‌گشته، و سرانجام شمس تبریزی را یافته و یكسره مرید و مَسحور او شده و با دیدار او قیل و قال مدرسه و وعظ و منبر را رها كرده و به خرقه صوفیان درآمده و به شور و ذوق و حال و وجد و سماع پرداخته و هنوز مسئله تأثیر شمس و افسون این پیر ژولیده آشفته حال در مولانا مجهول است. این دگرگونی و تغییر حال مولانا جلال‌الدین، مریدان و شاگردان او را به تعصب و بدخواهی نسبت به شمس وادار كرد و به اتفاق تمام، قصد آن بزرگ كردند. ناچار شمس رنجیده خاطر شد و در سال 634 ه‍.ق از قونیه به دمشق رفت. مولانا پس از مدتی جستجو، خبر یافت كه او در دمشق است. پس بنا بر روایت افلاكی چهار غزل برای او فرستاد.

مولانا از غیبت شمس و شنیدن خبر قتل او آشفته‌حال شد و جوش و خروش بیشتری پیدا كرد و بی‌اختیار به وجد و شور و سماع می‌پرداخت و این علّتی شد برای انكار و رد مولانا از طرف متعصبان خشمگین. از شمس تبریزی كتاب و مقالاتی باقی است كه علّت فریفته شدن مولانا را به او ثابت می‌كند و نشان می‌دهد كه شمس مردی دانا و بصیر بوده و شایستگی ارشاد را داشته یك مثنوی به نام مرغوب‌القلوب به شمس‌الدین نسبت داده‌اند كه مجهول است و مطلقاً از شمس نیست.

مولانا جلال‌الدین دو سال پس از غیبت شمس تبریزی یعنی سال 647 ه‍.ق تا پایان عمر (سال 672 ه‍.ق) در قونیه به تربیت و ارشاد و دستگیری مردم به طریق صوفیان و عارفان مشغول بود و شیخ صلاح‌الدین زركوب قونوی را به شیخی و پیشوایی تعیین كرد و باز ارادت مولانا به صلاح‌الدین، دشمنی یاران را سبب شد و خواستند او را نیز از میان بردارند، اما پس از چندی از در توبت و انابت درآمدند و عذر خواستند تا آنكه صلاح الدین در سال 657 ه‍.ق درگذشت.

مولانا، حسن‌بن محمدبن حسن، ملقب به حسام‌الدین چلبی را كه اصلاًٌ اهل ارومیه بود به خلافت برگزید، و همواره در دوستی و توجه به او افراط می‌كرد و او را به خویشان خود برتری می‌داد و همین حسام‌الدین، مولانا را وادار به نظم مثنوی كرد زیرا مشاهده كرد كه یاران و مریدان او پیوسته آثار سنایی و عطار را می‌خوانند پس شبی در خلوت به مولانا گفت، كتابی مانند الهی‌نامه سنایی (حدیقه الحقیقه) یا منطق‌الطیر عطار را به نظم دراورد. مولانا از سر دستار كاغذی بیرون آورد كه 18 بیت آغاز مثنوی در آن نگاشته بود وشامل (بشنو از نی تا پس سخن كوتاه باید والاسلام) پس از اتمام دفتر اول مثنوی همسر حسام‌الدین درگذشت و دو سال نظم مثنوی به تعویق افتاد و از سال 662 ه‍.ق دفتر دوم مثنوی آغاز شد و تا  پایان عمر مولانا به انجام رسید.

پایان زندگانی

بالأخره این آفتاب معرفت و كمال در 58 جمادی‌الآخر سنه 672 هـ .ق غروب كرد. سر در نقاب خاك كشید و به روایت افلاكی: حرم مولانا به او گفت كاش مولانا 400 سال عمر كردی تا عالم از حقائق و معرفت پر ساختی. مولانا فرمود مگر ما نمرودیم و مگر ما فرعونیم ما به عالم خاك پی اقامت نیامدیم، ما در زندان دنیا محبوسیم، امید كه عن‌قریب به بزم وصال و حبیب رسیم اگر برای مصلحت و ارشاد بیچارگان نبودی، یكدم در نشیمن خاك اقامت نگزیدمی. گویند در شب آخر كه مرض مولانا سخت شده بود، خویشان و پیوستگان اضطراب عظیم داشتند سلطان ولد با بی‌تابی بر سر پدر آمد آن حال را تحمّل نكرد و بیرون رفت مولانا آخرین غزل خود را به این صورت گفته است:

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها كن

ترك من خراب شبگرد مبتلا كن

ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها

خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا كن

دردی است غیر مردن كان را دوا نباشد

پس من چگونه گویم كین درد را دوا كن

در خواب دوش پیری در كوی عشق دیدم

با دست اشارتم كرد كه عزم سوی ما كن

 (دیوان غزلیات شمس/ غزل 2000)

مردم قونیه عیسویان و یهودیان بر جنازه او حاضر شدند او را در نزدیك قبر پدرش به خاك سپردند و چهل روز عزاداری كردند و گویی آوای مولانا به گوششان می‌خورد كه:

حاصل عمرم سه سخن بیش نیست

خام بُدم، پخته شدم، سوختم

               (دیوان غزلیات شمس/ (1)غزل 725)

صورت و سیرت مولانا

مولانا جلال‌الدین محمد، مردی بوده است زرد چهره و باریك اندام و لاغر، چنان كه «روزی به حمام درآمده بود به چشم ترحم به جسم خود نظری كرد كه قوی، ضعیف گشته است، فرمود كه جمیع عمر از كسی شرمسار نگشته‌ام اما امروز از جسم لاغر خود به غایت خجل شدم» و با زردی روی و لاغری «به غایت فرّی و نوری و مهابتی» داشت و چشم‌های او سخت تند و جذاب و پرشور بود.

قیمت فایل فقط 6,900 تومان

خرید

برچسب ها : آموزه‌های تربیتی در مثنوی و تطبیق آن با روانشناسی نوین و معاصر , مثنوی , آموزه‌های تربیتی در مثنوی , آموزه‌های تربیتی , طرح توجیهی آموزه‌های تربیتی در مثنوی و تطبیق آن با روانشناسی نوین و معاصر , روانشناسی , روانشناسی نوین , روانشناسی نوین و معاصر , , دانلود طرح توجیهی , پروژه دانشجویی , دانلود پژوهش , دانلود تحقیق , پایان نامه , دانلود پروژه

نظرات کاربران در مورد این کالا
تا کنون هیچ نظری درباره این کالا ثبت نگردیده است.
ارسال نظر